۱۳۸۹ مرداد ۱۶, شنبه

اندر حکايت شاه سلطان علی و ممه هايي که لولو برد

شاه سلطان علی، پادشاهی بود به غايت شفيق و نازک دل و عادل،آنچنان که به شهادت همه مورخان ، ملک ايران تا زمان سلطنت او چنين پادشاه دادگری به خود نديده است.خاصه در باب رحم و مروت او در حق زندانيان و خطاکاران بسيار گفته اند و شاعران در اين باب شعرها سراييده اندو افسانه سرايان از مهرورزيش بر خلق الله افسانه ها .گويند روزی بر او خبر آوردند که در سياهچال کهريزک، ريزدستان بر زندانيان ظلم کرده و چندين تن از زندانيان از ظلم زندانبانان جان باخته اند ،نقل است که شاه سلطان علی ،پس از شنيدن اين خبر ، جامه بدريد و بر سرو صورت زنان راهی کهريزک شد و دستور بر بستن آن سياهچال مخوف داد.پس بر بلندی شهر آمد و به خلق الله چنين گفت:گر حق مظلوم از ظالم نستاندم ، شاه سلطان علی دادگر نيستم.و چون معلوم گشت که ظالم داروغه شهر بوده است ، به سبب جايگاه او از خطايش نگذشت و با او همان کرد که او با زندانيان.

شبی که به رسم مرسوم و عادت مالوف خود ، مشغول نوشتن پاسخ بر عريضه هايي که از خلق الله بر او وارد می گشت، بود،شيخی از نزديکان بدو گفت ، سلطان به سلامت باد ، قربان سرتان شوم ، آخر چرا وقت و توان خود را برای جواب دادن به نامه هايي که به شما وارد گشته است، می کنيد؟ جواب دادن به اين نامه و عريضه هاي وارده ، نه چندان مهم است که از شما خواب نوشين بگيرد،گويند که سلطان بر او بر آشفت و چنان نهيبی زد که شيخ را چندين روز يارای سخن نبود.بر او بشوريد و گفت : من از برای خلايق در اينجايم و کار من ، راه اندازی کار خلق الله است.پس آنکس که بر من نامه ای وارد نموده است ، به عنايت ما اميدی داشته است.وقتی اميد آنها را نااميد کنم ، چه اميدی از باريتعالی توانم داشت.

الغرض ، آورده اند که روزی مردی، گريه و ناله کنان ، خود را به دربار شاه سلطان علی رساند.و از او اصرار بر ملاقات شاه و از حارسان دربار انکار ، که اکنون وقت ملاقات شاه نيست.باری سلطان که در اندرونی متوجه سروصدا می شوند و به حارسان دستور می دهند که مرد رابه حضورش ببرند.سلطان از مرد می پرسد ، چه شده است که اينگونه سروصدا به راه انداخته ای و از ملاقات با ما چه می خواهی؟

مرد با درشتی می گويد : ممه را لولو برده است و اکنون آه در بساط ندارم.

سلطان می گويد : وقتی ممه را لولو می برد تو کجا بودي؟

مرد می گويد من خواب بودم.

سلطان می گويد :چرا خوابيدی تا ممه را لولو ببرد؟

و مرد در جواب سخنی می گويد که در تاريخ ماندگار می شود و سرمشقی برای تمام آزادی خواهان می گردد. مرد می گويد : چون فکر می کردم که تو بيداری من خوابيده بودم.و فکر می کردم که تو از ممه ها مراقبت می کنی تا آنها را لولو نبرد.

گويند که شاه سلطان علی ، لحظه ای درنگ می کند و رو به اطرافيان می کند و می گويد که اين مرد راست می گويد و ما بايد بيدار باشيم و دستور می دهد که خسارت او جبران شود و هر آنچه ممه می خواهد ، از خزانه بردارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر