۱۳۸۹ آذر ۱, دوشنبه

نگاهی به رفتار حکومت با سران 21 نفره نظام در اين 31 سال// ( ماهی از سر گنده گردد ، نی زدم)

در يک حکومتی که بر اساس دموکراسی پايه ريزی شده باشد ، حفظ شان و منزلت ، سران آن حکومت ، نه با توسل به قدسی کردن آنها ، که به سبب اينکه اين افراد ، نماينده و نماد انتخاب يک ملت هستند ، جزء اصول اوليه همان حکومت و به طريق اولی ، مردم نيز در اين راه کوشا خواهند بود.حتی اگر مردم به عملکرد هر کدام از آنها در زمانهای دورتر، انتقاد و اعتراضی داشته باشند ، به سبب احترام به انتخاب يک ملت در همان زمان ،و با توجه به اينکه چه خوب و يا چه بد ، به هر حال انتخاب ملت او بوده است ، سعی خواهند کرد که برای حفظ شان و منزلت ملت ، شان و منزلت منتخب آنها را نيز حفظ کنند.

حال بد نيست به نظام جمهوری اسلامی ، و وضعيت سران آن از ديد حکومت اسلامی ، در طول 31 سال نگاهی بياندازيم.در اين 31 سال که از عمر جمهوری اسلامی می گذرد ، کلا 21 نفر در راس نظام، اعم از رهبری و سران سه قوه ، ايفای نقش کرده اند ، که بعضی از آنها اکنون در قيد حيات و بعضی ديگر ، يا فوت شده و يا کشته شده اند.در جدول زير ، نام اين افراد به همراه وضعيت سياسی فعلی آنها و يا بازماندگانشان ،از ديد حکومت ، به ترتيب آمده است.

وضعيت سياسی فعلی از ديد حکومت

نام شخصيت

رهبران

فوت شده – بازماندگان به فتنه گران تمايل دارند

سید روح‌الله خمینی

فوت شده – بازماندگان به فتنه گران تمايل دارند

حسین علی منتظری

(قائم مقام سابق رهبری)

ولی امر مسلمين جهان

سید علی خامنه‌ای

روسای جمهوری

ضد نظام

ابوالحسن بنی‌صدر

کشته شده – بازماندگان به فتنه گران تمايل دارند

محمدعلی رجایی

ولی امر مسلمين جهان

سید علی خامنه‌ای

خواص بی بصيرت – سران فتنه

اکبر هاشمی رفسنجانی

سران فتنه

سید محمد خاتمی

حامی حکومت

محمود احمدی‌نژاد

نخست وزيران

فوت شده – مستعفی از حکومت

مهدی بازرگان

کشته شده – بازماندگان به فتنه گران تمايل دارند

محمدعلی رجایی

کشته شده – بازماندگان به هيچ طرفی تمايل شديد نشان نداده اند.

محمدجواد باهنر

به هيچ طرفی تمايل شديد نشان نداده است.

محمدرضا مهدوی کنی

سران فتنه

میرحسین موسوی

روسای مجلس

خواص بی بصيرت – سران فتنه

اکبر هاشمی رفسنجانی

(دوره اول و دوم و يك سال از دوره سوم)

سران فتنه

مهدی کروبی

(سه سال دوره سوم و دوره ششم)

خواص بی بصيرت

علی اکبر ناطق نوری

(دوره چهارم و پنجم)

حامی سينه چاک حکومت

غلامعلی حدادعادل

(دوره هفتم)

حامی حکومت

علی اردشیرلاریجانی

(دوره هشتم)

روسای قوه قضاييه

کشته شده – بازماندگان به فتنه گران تمايل دارند

سید محمد حسینی بهشتی

خواص بی بصيرت

سید عبدالکریم موسوی اردبیلی

حامی سينه چاک حکومت

محمد یزدی

حامی حکومت

محمود هاشمی شاهرودی

حامی حکومت

صادق لاریجانی


با نگاه کردن به اين جدول ، واقعيتهای زير را در می يابيم:

1-کلا در طول اين سی و يک سال ، 21 نفر ، به عنوان سران درجه يک نظام ، در راس نظام قرار داشته اند.

2- از اين 21 نفر ، 6 نفر کشته شده و يا فوت شده اند و 15 نفر در حال حاضر زنده هستند.

3-از 15 فرد زنده از سران نظام در اين 31 سال ، فقط 7 نفر (خامنه ای، احمدی نژاد،حداد عادل،علی لاريجانی، صادق لاريجانی،محمد يزدی،محمود شاهرودی) اکنون ، از نظر حکومت ، طرفدار سينه چاک حکومت هستند وهيچ گونه انتقاد و يا جهت گيری برخلاف حکومت ندارند.

4-از آن 7 نفر حامی سرسخت حکومت ، 3 نفر آنها (صادق لاريجانی ، محمد يزدی ، محمود شاهرودی) به صورت مستقيم توسط خود خامنه ای انتخاب شده و بنابراين طبيعی است که طرفدار شخص او باشند و از نظر فکر و عقيده ، فرد مستقلی نيستند ، پس تنها 4 فرد مستقل (خامنه ای ، احمدی نژاد ،علی لاريجانی ،حدادعادل) طرفدار حکومت هستند.

5-از ميان آن چهار نفر ، حداد عادل ، به سبب پيوند خانوادگی با خامنه ای ، استقلال او ، زير سوال می رود ، چون نشان داده است که اين پيوند ، مانع از استقلال فکری اوست.

6-به نظر بسياری از ايرانيان ، احمدی نژاد با کودتاي انتخاباتی به سمت رياست جمهوری رسيده است و او نيز فرد مستقلی نيست و گماشته مستقيم خامنه ای است.

7-علی لاريجانی ، دارای وزن آنچنانی در شطرنج سياسی ايران نيست که بتوان او را همسنگ ديگر سران به حساب آورد.پس بنابراين در حال حاضر ، تنها فرد طرفدار سينه چاک حکومت فعلی ايران ، که از همه چيز حمايت کرده و همه چيز را سفيد می بيند ،سيد علی خامنه ای است.

8-از 15 فرد زنده از سران نظام در طول اين 31 سال، 1 نفر ضد نظام(بنی صدر)، 3 نفر سران فتنه(موسوی ، خاتمی ، کروبی)، 3 نفر خواص بی بصيرت (رفسنجانی ، ناطق نوری ، موسوی اردبيلی) توسط حکومت خوانده می شوند و 7 فرد مستقل در زمره مخالفان و منتقدان و فتنه گران قرار دارند ، که از نظر حکومت ، قابل اعتماد نيستند.

9- از ميان 6 نفر فوت شده و يا کشته شده ، بازماندگان 5 نفر ( خمينی ، منتظری ، بهشتی ، رجايي ، بازرگان) به کسانی که از نظر حکومت ، فتنه گران خوانده می شوند ، تمايل دارند.

10-بازماندگان1 نفر از سران کشته شده(باهنر) تمايلات شديدی نه به حکومت و نه به طيف مقابل نشان نداده است و يک نفر ديگر از سران که البته دوره در راس بودن او بسيار کوتاه هم بوده است ، تمايل شديد خود را به هيچ طرفی بروز نداده است.

با نگاهی به اين آمار در مي يابيم که ، نظامی که تحت عنوان نظام اسلامی ، و به عنوان يک الگو معرفی شده است ، حتی توان حفظ و نگهداری، سران درجه 1 خود و بازماندگان آنها را نيز دارا نيست.و با کوچکترين انتقاد و مخالفتی ، به بهانه های مختلف ، حتی سران نظام ، و کسانی که سالها پايبندی و وفاداری خود به نظام را به اثبات رسانده اند ، از کشتی پياده کرده و لجن مال می کند.اين نکته شايد بيشتر برای پايوران و کارگزاران دسته دوم و سوم و پايينتر نظام ، هشدار دهنده باشد ، که ببينند ، اين نظام با سران درجه 1 چه کار می کند ، حساب آنها ديگر با کرام الکاتبين خواهد بود.تازه اين رفتار حکومت با سران خود است ، که در دينی که حکومت مدعی است بر پايه آن شکل گرفته است ، در مورد حفظ حرمت انسانها ، بيشترين تاکيد شده است.

براستی چرا چنين است؟

بنده فکر می کنم که عامل اصلی زوال و انحطاط جمهوری اسلامی و نظام فکری حاکم بر آن ، نه به سبب وجود دشمن خارجی و توطئه های بيگانگان و هر عامل خارج از حکومت که به سبب ، ذات و ماهيت خود حکومت است و به قول مولوی : ماهی از سر گنده گردد ، نی زدم.وقتی قواعد حاکم بر نظام به شکلی است که نظام ، حتی نتواند سران درجه 1 خود را حفظ کند ، چگونه می تواند پبات خود را تضمين کند و چگونه می تواند الگويي برای ديگران باشد.

موضوع بر سر جنگ قدرت نيست که در تمام کشور ها جنگ قدرت وجود دارد و احزاب مختلف برای در دست گرفتن قدرت سياسی ، به مبارزه سياسی با يکديگر پرداخته و شديدترين حملات سياسی را به همديگر انجام می دهند.اما در کدام کشور پيشرفته از نظر سياسی ما شاهد اين هستيم که سران دور و نزديک همان حکومت ، توسط همان حکومت ، اينچنين لجن مال شده ، سانسور گرديده و از عرصه های سياسی و اجتماعی حذف شوند.

بررسی اين نکته ما را به همان نقطه می رساند که ماهيت نظام ، ماهيتی نيست که اجازه دهد ، همه افکار و عقايد مختلف در عرصه سياسی و اجتماعی کشور حضور داشته باشند و تمام سران نظام که امروز منفور نظام شده اند ، زمانی در خدمت همين نظام ، به طرد و حذف عده ديگری مشغول بوده اند.و اين چرخه باطل ، همچنان ادامه دارد.و نظام همانند کارخانه مخالف سازی ، مشغول فعاليت است و اين مخالفان از سران نظام گرفته تا افراد مختلف در لايه های مختلف احتماعی و سياسی و .... را شامل می شود.

بررسی رفتار حکومت با سران خود ، شايد برای خود متفکرين حکومت ، نتوانسته است ، زنگ خطر را به صدا درآورده باشد ، ولی از نظر کسانی که از دور نگاه می کنند ، همانند خوره به جان حکومت افتاده است و هيچ علاجی ندارد ، جز اينکه ذره ذره خود را بخورد ، تا لحظه انحطاط و سقوط ، دير يا زود فرارسد.

۱۳۸۹ آبان ۳۰, یکشنبه

مثالهايي از اثر معکوس بکار بردن توهين ، در ايران پس انتخابات

هر چه به دوستان تذکر داده می شود که نقد با توهين فرق دارد ، انگار که در گوش بعضی ها نمی رود و همچنان معترضند که چرا بالاترين ، اجازه توهين کردن را از ما گرفته است.گر چه معتقدم شايد حذف لينکها ، بهترين راه برخورد با توهين های بعضی کاربران نيست ، ولی به هرحال در اصل اين قضيه که توهين اثر معکوسی دارد و کسی که صادقانه قصد روشنگری داشته باشد ، ابزار توهين را استفاده نمی کند ، شکی ندارم.

شايد بهترين مثالها از اثر معکوس کاربرد توهين در همين حوادث پس از انتخابات ، اتفاق افتاد ، که در اينجا چند نمونه آنرا مرور می کنيم:

1-خس و خاشاک خواند معترضان: هنگامی که ا.ن. اقدام به توهين به معترضان کرد و آنها را خس و خاشاک ، ناميد ، چه اتفاقی افتاد؟ آيا ما خس و خاشاک شديم ؟ يا اينکه ا.ن. از بکار بردن اين توهين ، در ميان همه مردم و حتی در ميان طرفداران انسان صفت خود نيز ، مورد شماتت قرار گرفت؟ آيا باعث نشد که بسياری از معترضان در مقابل اين توهين ، خونشان به جوش بيايد و حماسه عظيم 25 خرداد شکل بگيرد؟بکار بردن اين توهين باعث شد که از ا.ن. برای هميشه تاريخ به عنوان فردی ياد شود که مردم را خس و خاشاک خوانده است و اين توهين ، هيچ سود و بهره ای را نصيب ا.ن. نکرد.

2-بزغاله و گوساله خواندن معترضان : در گرماگرم حوادث پس از انتخابات ، يکی از حاميان دولت ، که از قضا لباس دين نيز بر تن دارد ، در ميان حاميان دولت ، جو گير شد و با توهين به معترضان ، آنها را بزغاله و گوساله ناميد.حقيقتا اثر اين توهين چه بود؟ جز اين بود که تمام رشته های آنها را پنبه کرد؟ جز اين بود که برای هميشه تاريخ ، نام اين فرد با بزغاله و گوساله ، همراه شد؟ آيا جز اين بود که احساسات مخاطبان اين توهين را جريحه دار کرد و زخمی بر آنها زد که هيچگاه ، التيام نخواهد يافت؟

3-ميکروب خواندن معترضان : در همين سفر چند وقت پيش خامنه ای به قم بود که او نيز ، افسار ادب و سخن را رها کرد و با بکار بردن لفظ «ميکروب» برای معترضان ، به صورت مستقيم ، توهين به معترضان را در سرلوحه کار خود قرار داد.همين توهين باعث شد که او و طرفدارانش ، در موضع ضعف قرار گرفته و راهی برای جبران آن نداشته باشند.حتی سرسخت ترين طرفداران او نيز ، در مقابل اين پرسش که چرا ايشان به معترضان ، به صورت مستقيم توهين و اهانت کرد ، حرفی برای گفتن نداشتند.کار بدانجا رسيد که حتی حاميان او نيز ، سعی در سانسور اين سخنان او داشتند و برای ماستمالی کردن اهانت او ، سايت ايشان نيز مجبور به توضيح اين نکته شد که همه معترضان «ميکروب» نيستند.

در همه اين مثالها ، مثلا فرد بکار برنده توهين ، قصد تمسخر و تحقير طرف مقابل را داشته است ولی اثر آن به صورت معکوس بوده و باعث شده است که توهين کننده خود تحقير و تمسخر شود.جالب اينجاست که همين توهين ها نيز ، باعث شده است که موسوی و کروبی در پيامهای خود ، بارها اين توهين ها و اهانت ها را به آنها يادآوری کرده و با طعنه زدن به آنها ، خوی و منش آنها را بار ديگر ، برای آنها و مردم زنده کنند.

نکته اصلی اينجاست که عدم اعتقاد به توهين ، نه يک تاکتيک که بايد به عنوان يک اصل پذيرفته شود.توهين نکردن به عنوان يک اصل اخلاقی مهم ، بايد در گفتمان جنبش سبز ، نهادينه شود.و البته اثر آن اين خواهد بود که حرفها و نقدها مستدل باشد و اثر گذاری بيشتری در راستای روشنگری داشته باشد.در حاليکه اهانت و توهين ، باعث می شود که اثر معکوس داشته باشد و توهين کننده ، جايگاه خود را از يک منتقد منطقی ، به يک تمسخر گر و اهانت گر ، نزول دهد.

۱۳۸۹ آبان ۲۷, پنجشنبه

سخنی با دوستان ضد دين

برای توضيح بهتر آنچه در ذهن دارم ، بهتر است يک مثال بياورم و البته در مثال هم مناقشه نيست.فرض کنيم که يک درختی وجود دارد ، که عده ای از افراد در پای آن نشسته اند و از سايه درخت استفاده می کنند و بعد چند نفر بالای درخت می روند و ميوه های درخت را خورده و بر سر افراد نشسته در زير درخت ، (با عرض معذرت)مدفوع و ادرار می کنند و افراد پای درخت را نيز مجبور می کنند که به درخت رسيدگی کرده و آب دهند ، حال بايد برای مقابله با اين عمل چه بايد کرد؟

يک راه اين است که با افرادی که از اين درخت بدينگونه استفاده می کنند ، برخورد کنيم و جلوی آنها را بگيريم و اجازه ندهيم که بدينگونه از اين درخت استفاده کرده و افراد پای درخت را استثمار کنند و بگذاريم که اين درخت علی رغم تمام فوايد و مضراتی که دارد ، همچنان پابرجا بماند ، اين درخت برای اينکه مفيد باشد ، حتما بايد آنرا حرص کرد و شاخه های زايد آن که ممکن است در چشم و چال افراد برود را از بين بردو به آن رسيدگی نيز کرد تا بتواند مفيد باشد.يک راه ديگر نيز آن است که عده ای بگويند ، بياييد و درخت را از ريشه درآوريم، وقتی درختی نباشد ، ديگر کسی هم نمی تواند از آن بالا رود و ميوه های آنرا بخورد و بر سر افراد ، اينگونه مدفوع و ادرار بريزد.

در حال حاضر ، اکثر افرادی که اولترا ضد دين هستند ، به اين نتيجه رسيده اند که برای جلوگيری از کسانی که در ايران از درخت مذهب بالا رفته اند و ميوه درخت دين را می خورند و در حال خرابکاری بر سر افراد در پای درخت مذهب نشسته، هستند ، الزاما بايد تيشه به ريشه درخت مذهب زد و درخت مذهب را از ريشه درآورد ، و وقتی که ديگر درختی نباشد ، کسی هم نمی تواند بالا رود و در نتيجه ديگر خرابکاری بر سر مردم انجام نمي گيرد.

ولی اين دوستان بايد به چند نکته دقت کنند:

1-خيلی از افراد که ضد دين و مذهب شده اند ،(شايد غالب آنها)، مشکلی با خود درخت ندارند و مشکلشان با ، افرادی است که از درخت بالا رفته اند و خرابکاری می کنند ، منتها فکر می کنند که برای مبارزه با اين سوءاستفاده ها ، بايد اصلا درختی نباشد تا سوء استفاده ای صورت نگيرد.

2-اين درخت يک روزه اينقدر بزرگ نشده و در طول ساليان سال رشد کرده و ريشه زده است و به يکباره نيز نمی توان آنرا قطع کرد.در تصور خيلی از افرادی که در زير اين درخت نشسته اند ، اصلا زندگی بدون اين درخت ناممکن و غير قابل تصور است.

3-اگر انتقاد و ضديتی با افرادی که بالای درخت می روند و بر سر مردم خرابکاری می کنند ،هست ، نبايد آنرا به پای درخت گذاشت.مثلا بگوييم چرا اين درخت اجازه می دهد که افرادی بر روی آن بنشينند و بر سر مردم خرابکاری کنند.

4-اگر انتقادی به خود درخت وارد است ، مثلا اينکه سايه کمی دارد ، بايد به خود درخت وارد شود ، و در نظر داشته باشيم که اين درخت هم برای اينکه مفيد باشد ، حتما بايد حرص شده و به آن رسيدگی کرد.

5-اگر ضديت با افرادی که از درخت بالا می روند و بر سر مردم خرابکاری می کنند را به پای درخت بگذاريم، آنوقت شما هر درخت ديگری را هم به عنوان جايگزين برای افراد معرفی کنيد ، می توان همان ايراد را نيز به آن گرفت.چون هميشه هستند افرادی که می خواهند از درخت بالا روند و ميوه ها را بخورند و بر سر مردم خرابکاری کنند.

6-ما برای مبارزه با افرادی که از درخت بالا می روند و خرابکاری می کنند ، نياز به حمايت و پشتيبانی و بسيج افراد نشسته در پای درخت داريم.اگر با منحرف کردن نوک انتقادات و ضديتها ، از افراد خرابکار به خود درخت عمل کنيم ، نمی توانيم آنها را بسيج کرده و با خرابکارها برخورد کنيم.

7-اگر فوايد و خوبيهای اين درخت را نبينيم و فقط به صورت مطلق و لجوجانه با آن ضديت کنيم ، باعث می شويم که افراد نشسته در پای درخت ، به نيت خيرخواهانه ما در مبارزه با آنانکه از اين درخت سوء استفاده می کنند ، شک کنند و با سوء استفاده کنندگان از درخت هم رای شده و آنها هم با ما لجاجت و خيره سری کنند و به مطلوب نرسيم.

با اين مثال بنده معتقدم که به دين بايد انتقاد کرد و راه انتقاد بسته نيست ، اما بايد بين خود دين و سوء استفاده کنندگان از آن ، تفاوت قائل شد.اهانت با انتقاد فرق دارد.و نبايد کاری کرد که حرف درست و منطقی خود را به شيوه ای بيان کنيم که اثر خود را از دست بدهد و بدتر باعث ايجاد جبهه برای سوء استفاده کنندگان شود.در نظر داشته باشيم که چه بخواهيم و چه نخواهيم ، جامعه ما يک جامعه دينی و مذهبی است و ايجاد حرکت اجتماعی در داخل اين جامعه ، پيچيدگيها و ظرافت های خاص خود را دارد.

۱۳۸۹ آبان ۲۵, سه‌شنبه

توهين ، روشنگری نيست ...(درسی از تاريخ)

در تاريخ می خوانيم که حضرت ابراهيم ، وقتی در مقابل مردم بت پرست زمان خود قرار گرفت ، راهی جز توهين به اعتقادات آنها پيدا نکرد.ايشان وقتی که مردم خارج از شهر بودند ، تمام بتها را شکست و تبر را بر دوش بت بزرگ قرار داد.توهين و جسارت به اعتقادات يک قوم از اين بالاتر که خدای آنها را نابود کنی؟اين بزرگترين توهينی بود که حضرت ابراهيم به اعتقادات مردم زمان خود کرد.وقتی مردم به بتخانه رفتند و صحنه را ديدند ، به حضرت ابراهيم شک کردند ، ولی ايشان گفت ، اينکار ، کار بت بزرگ است و مردم در جواب گفتند که بت بزرگ نمی تواند اينکار را بکند.و آنجا بود که حضرت ابراهيم ، بزرگترين تناقض فکری و اعتقادی را در مقابل مردم بت پرست زمان خود قرار داد.ايشان گفتند : وقتی اين بتها حتی نمی توانند از خود دفاع کنند و شما هم به اين نکته ، خودتان معترف هستيد ، چگونه انتظار داريد که از شما محافظت کنند و خدای شما باشند.

در حقيقت حضرت ابراهيم با اين توهين خود ، مردم را به پوچ بودن اعتقاداتشان مطلع کرد ، البته با يک منطق قوی و استدلالی که پايه های اعتقادی مردم را به چالش گرفت و با استفاده از يک روش جالب و ابتکاری.منظور اينکه ، در اين روش حضرت ابراهيم ، اصالت بر استدلال و منطقی است که در پس اين توهين وجود دارد ، و نه بخاطر خود توهين.يعنی اگر حضرت ابراهيم ، اينچنين استدلال و منطقی نمی توانست برای اينکار دست و پا کند ، دست به اين توهين نمی زد.

با تعريفی که جمهوری اسلامی از جنگ نرم ارائه می دهد ، تمام انبيا و پيامبران الهی نيز ، جزء جنگجويان نرم خواهند بود ، چون همه آنها نيز سعی می کردند که با روشهای مسالمت آميز و بدون خشونت ، به نقد روشهای موجود و روشنگری در جامعه بپردازند و در نمونه ذکر شده(حضرت ابراهيم) حتی توهين به اعتقادات مردم نيز(در آن زمان بت پرستی) نيز بکار گرفته شده است.

بنده بدون در نظر گرفتن اعتقادات قلبی خود ، بر اين باورم که مشکلی که در حال حاضر جمهوری اسلامی برای مردم و جامعه بوجود آورده است ، ربطی به دين اسلام ندارد.اينکه جمهوری اسلامی آمده است و رای مردم را دزديده و کودتای انتخاباتی کرده است ، چه ربطی به خود اسلام دارد؟

اينکه جمهوری اسلامی ، حقوق اساسی و قانونی مردم (مثلا حق تجمع اعتراضی) که حتی در قانون اساسی نيز به صراحت ذکر شده است ، را به راحتی آب خوردن نقض می کند ، چه ربطی به اسلام دارد؟

اينکه معترضان را شکنجه می کنند و به زندانيان تجاوز می کنند و احکام قضايي غير قانونی صادر می کنند ، چه ربطی به اسلام دارد؟

اينکه مثلا يک فردی که خود را عالم دينی می داند فتوا می دهد که حفظ نظام از نماز و روزه واجب تر است ، چه ربطی به خود اسلام دارد.در کجای اسلام هست که اگر حکومتی اينگونه بر مردم تاخت و بی عدالتی کرد و قوانين را نقض کرد ، حفظ آن از نماز و روزه واجب تر است؟

و هزار نمونه ديگر از اين دست.

اسم آنرا اسلام بگذاريم و يا دموکراسی و يا هر چيز ديگر ، وقتی به اسم آن کسی خطا و خلافی بکند ، ربطی به اصل ماجرا ندارد.

چالشی که اکنون در جامعه وجود دارد ، اين است که آيا ذات اين بی عدالتی ها به خاطر اسلام است يا اينکه به خاطر جمهوری اسلامی است که پشت اسلام سنگر گرفته است.

متاسفانه ، عده ای به اشتباه ، عملکرد جمهوری اسلامی را به پای اسلام می گذارند.دقت کنيم اينکه اسلام چيز خوبی است و يا بدی است ، مقوله ديگری است.اينکه به اسلام انتقادی وارد است يا نه دين بدون نقص و ايرادی است ، مقوله متفاوتی است.

در حال حاضر ، ما با حکومتی طرف هستيم که خود را اسلامی می داند و خامنه ای را نماينده خدا بر روی زمين و انواع و اقسام بی عدالتی ها و بی منطقی ها را روا می داردو تمام حقوق انسانی و حتی اسلامی مردم را ناديده می گيرد.

حال برای مبارزه با اين روشهای و مرام ناعادلانه و غير منطقی حکومت ، بايد اسلام را مورد مواخذه قرار داد؟

سخن اصلی من اين است که بايد بين عملکرد جمهوری اسلامی و اسلام ، تفاوت قائل شد.اسلام در جای خود ، قابل نقد و انتقاد است ، نقاط ضعف و قوتی دارد که می توان بر روی آن بحث کرد ، ولی در حال حاضر مشکل اصلی ، جمهوری اسلامی است که از اسلام و اعتقادات مردم ارتزاق می کند و حتی به همان قوانين اسلامی نيز پايبند نيست.

حال ما در اين مقطع تاريخی با اين حکومت با رنگ و لعاب اسلامی روبر هستيم ، که اعتقادات مردم را نيز به بازی گرفته است ، در اين مقطع خاص زمانی و تاريخی ، توهين به اسلام ، خود ريختن آب در آسياب حکومت است که با تحريک احساسات دينی مردم ، برای خود طول عمر دست و پا کند.

هر چه اين توهين ها و اهانتها حالت هزل گونه و هجو گونه به خود دهد ، جمهوری اسلامی از آن بيشتر خوشحال خواهد بود.و تازه ممکن است حتی آنها را برای تحريک احساسات دينی مردم ، انتشار هم بدهد ، نمونه آن مراسم قرآن سوزی آن کشيش آمريکايي که با اينکه او از کار خود منصرف شد ، جمهوری اسلامی غصه دار بود که چرا آنکار را نمی کند تا بهتر بتواند بر روی آن مانور دهد.

بنابراين بنده معتقدم که اولا بين عملکرد جمهوری اسلامی و خود اسلام بايد تفاوت قايل شد.و در ثانی ، نقد دين در جای خود محترم است و نکته آخر اينکه ، اساسا توهين های هزل و هجو گونه به دين ، نه تنها به روشنگری کمکی نمی کند که باعث می شود ، راه نقد و انتقاد درست و حسابی نيز بسته شود.

اگر هدف از توهين به دين روشنگری است ، (همانند کاری که حضرت ابراهيم با مردم زمان خود کرد) به نظر نمی رسد با اينگونه روشها ، روشنگری خاصی انجام شود و اگر هم فقط سرگرمی و تفريح است که اينکار ، راه نقد اساسی از دين را نيز خواهد گرفت و علاوه بر آن هر توهين هزل گونه به دين ، عمر جمهوری اسلامی ر ا بيشتر خواهد کرد.

۱۳۸۹ آبان ۱۸, سه‌شنبه

ولايت فقيه ، نظريه ای در حال احتضار

حکومت در صدر اسلام ، عبارت بود از تعيين خليفه ، توسط خليفه قبلی و با تاييد بزرگان قبايل که پس از بيعت با خليفه ، در حقيقت او را بر مسند امور می نشاندند و خليفه در حقيقت سکاندار حکومت اسلامی می شد.اين روش پس از چهارمين خليفه يعنی حضرت علی نيز توسط امويان و سپس عباسيان ، ادامه پيدا کرد.در اين ميان نيز عده ای از مسلمانان ،که خود را شيعه علی معرفی می کردند ، حکومت را غصب شده توسط خلفا می دانستند و حکومت را از آن خاندان علی بن ابيطالب .چه اين ادعا و صحبت درست باشد و چه غلط ، اما در مرحله عمل ، بجز اندک زمانی که حکومت در اختيار حضرت علی بود و در همان زمان هم ساختار حکومتی دقيقا مثل ساختار حکومتی ساير خلفا بوده است ، هيچگاه فرصت به شيعيان نرسيد تا بتوانند حکومت تشکيل داده و مدل حکومتی خود را ارائه دهند.

پس از انقلاب 57 و سرنگونی شاه و پايان حکومت شاهنشاهی در ايران ، نوبت به روحانيون رسيد تا در مصدر امور بنشينند.در ابتدای امر وقتی بحث از ساختار حکومتی به ميان می آمد ، صحبت از جمهوری اسلامی بود.و زمانی که در مرحله عمل بحث پياده سازی جمهوری اسلامی شد ، مدل حکومتی ولايت فقيه ارائه گرديد.در حقيقت اين مدل حکومتی ، به عنوان يک تئوری برای برقراری جمهوری اسلامی بود.

هر نظريه ، تا زمانيکه به عنوان يک تئوری مطرح است ، نمی توان در مورد ميزان کارايي آن نظر داد ، وقتی اين تئوری به عنوان يک اصل پذيرفته خواهد شد ، که به ميدان عمل آمده و در بوته آزمايش ، بتواند کارايي خود را اثبات کند.تا زمانيکه خود آيت الله خمينی در قيد حيات بودند ، نفوذ و تاثير ايشان به عنوان يک شخصيت کاريزما و از طرف ديگر شرايط اجتماعی حاکم بر ايران پس از انقلاب، بر نقاط ضعف و کاستی های اين تئوری سايه می انداخت. و اجازه نمی داد که اين کاستی ها و نقاط ضعف به صورت روشن و واضح خودنمايي کند.

اما پس از گذشت چندين سال از اجرای اين نظريه حکومتی ، نقاط ضعف آن، چنان آشکار و هويدا شده است که ديگر قابل پوشاندن نيست.طرفداران اين تئوری ، هر چند سعی می کنند که با لعاب تقدس و قدسی کردن آن ، نقاط ضعف آنرا به عنوان يک مدل حکومتی پوشش دهند ، کمتر موفق می شوند و در پاره ای مواقع حتی بالعکس نيز نتيجه می دهد.

نبايد از نظر دور داشت که آگاهی مردم با توجه به رشد سريع وسايل ارتباط جمعی در اين ميان بی تقصير نيست.مردم از گسترش دموکراسی در کشورهای ديگر و ميزان حق و حقوق خود ، آگاه و مطلع شده اند و اين مدل حکومتی ، مدلی نيست که بتواند در عين اينکه مردم از تمام حقوق انسانی و مدنی خود برخوردار باشند ، همچنان برقرار بوده و ثبات لازم را داشته باشد.

در اين ميان نقش آيت الله خامنه ای به عنوان ايفا کننده نقش اصلی در نظام ولايت فقيه ، در عيان و آشکار شدن کاستی ها و نقاط ضعف اين مدل حکومتی ، چشمگير است و اوج اين نقش آفرينی در حوادث پس از انتخابات 88 خودنمايي می کند.آنچه واضعان اين مدل حکومتی برای ولی فقيه در نظر داشتند و مردم نيز پذيرفتند، پدر پير معنوی که تقوای او در حدی است که به او اجازه ندهد به دنيا و مقام و قدرت وابسته شود و در منازعات سياسی گروههای سياسی موجود در جامعه وارد نشده و نقش ارشادی داشته باشد.(اگر چه پياده سازی همين نيز جزو محالات است) ولی آيت الله خامنه ای ، پس از انتخابات به عنوان يک نيروی سياسی دست چندم ، خود را در معرکه گروههای سياسی انداخت و به نقش آفرينی جانبدارانه روی آورد.برای هيچکدام از افراد حاضر در راهپيمايي 25 خرداد و ميليونها نفر ديگر از طرفدران جنبش سبز، خامنه ای ديگر ، يک فرد بی طرف به حساب نمی آيد.حتی طرفداران سرسخت او نيز به خوبی می دانند که او فرد بی طرفی نيست که از فرد و شخصی طرفداری نکند.اکنون خامنه ای که قرار بود در نقش يک فرد بی طرف و يک پدر معنوی ، ايفای نقش کند ، به راحتی در منازعات سياسی وارد شده و طرفداران بيشمار جنبش سبز را ميکروب می خواند.در حالی که واضعان ولايت فقيه ، هيچگاه گمان نمی بردند که ولی فقيه اين مدل حکومتی اينچنين باشد.

در سوی ديگر ، وقتی علت طرفداری او را از احمدی نژاد می پرسند ، بدون هيچگونه تاملی جواب می دهد که چون او مطيع است و من به همين خاطر از او دفاع می کنم.همين جواب بی پرده نشان می دهد که ميزان حمايت ايشان از افراد ، بر اساس ميزان فرمانبرداری از اوست و نه چيز ديگر.حال اگر اين فرد در جريانات سياسی ، خود در يک طرف ماجرا قرار داشته باشد، مشخص است که بر سر ديگر ماجرا چه خواهد آمد.از آنجا که در اين مدل حکومتی ،اختيارات زياده از حد و قدرت به صورت انباشته در اختيار ولی فقيه می گذارد ، لاجرم ،طرف سياسی ديگری که ايشان از آن طرفداری نمی کند ، به راحتی خورد شده و از بين خواهد رفت.

يکی از عمده ترين ضعفهای اين تئوری ، همين انباشته شدن قدرت در دستان ولی فقيه است که اگر او بخواهد می تواند به حکم قانون از آن استفاده کرده و به کسی نيز پاسخگو نباشد.ولی اصلی ترين ضعف اين مدل حکومتی ، عدم نظارت بر ولی فقيه است.چون مجلس خبرگانی که قرار است بر ولی فقيه نظارت کرده و عملکرد او را نقد و بررسی کند ، خود دست نشاندگان ولی فقيه هستند.بنابراين معلوم است که نمی تواند بر ولی فقيه ، نظارت داشته باشد و عملا يک قدرت نامتناهی و غير پاسخگو در اختيار ولی فقيه قرار می گيرد.

طرفداران اين نظريه حکومتی ، بجای اينکه اين نقاط ضعف مهلک و ويران کننده اين مدل حکومتی را برطرف کنند ، برای سرپوش گذاشتن بر آن به صورت افراطی ، اقدام به قدسی کردن و قداست بخشی به ولايت فقيه و ولی فقيه می کنند.آنچنان که حتی ولی فقيه را در حد موجودی فرازمينی نيز بالا می برند.ولی نقاط ضعف اين نظريه حکومتی ، چه آنها بخواهند و نخواهند ، نقاط ضعفی نيست که قابل کتمان باشد و در انتخابات 88 و حوادث پس از آن به خوبی خود را نمايان کرد.

اکنون به همت ايفای نقش بيست و چند ساله آيت الله خامنه ای در نقش ولی فقيه و حوادث انتخابات 88 ، اين نظريه ، نقاط ضعف خود را به خوبی نشان داده و امکان برطرف کردن آنها نيز وجود ندارد.عدم کارايي اين مدل حکومتی ، خود را به صورت عيان در ابعاد اجتماعی و سياسی و اقتصادی و فرهنگی و ... نشان داده است.در داخل کشور ، خيل عظيم نيروهايي سياسی که از ابتدای اين حکومت تا کنون در بالاترين سطوح مديريتی اين حکومت ، نقش آفرينی کرده اند با تيغ نظارت استصوابی و زندان و ممنوع الفعاليت کردن و حصر و ... از ايفای نقش در حکومت به کنار زده شده اند.ورود افراد به ساختار قدرت ، جز با ابراز وفاداری و سرسپردگی به ولي فقيه ، ناممکن است.

در بعد سياست خارجی نيز ، اکنون ايران به کشوری منزوی در دنيا تبديل شده است که اجماع جهانی برای تصويب قطعنامه ها بر عليه آن ، به راحت ترين شکل ممکن ، امکانپذير شده است.

در بعد اقتصادی ، کيست که نداند ، وضعيت ايران به يمن برقراری اين حکومت ، در چه وضعيتی است.و تازه خود حکومت هم می داند که علی رغم برخورداری از منابع خدادادی مثل نفت و گاز و... هدفمندی يارانه ها نيز موجی از نارضايتی ايجاد خواهد کرد که توان نظامی خود را برای سرکوب شورشهای نان آماده می کند.

در بعد اجتماعی و از دست دادن سرمايه های اجتماعی نيز ، نگاهی به آمار قتل و خشونت و .. که هر روز در زير پوست شهر اتفاق می افتد نيز ، حکومت ، ناکارامدی خود را به اثبات رسانده است.

اگر در تمام ابعاد نگاه کنيم ، حاصل 30 سال برقراری اين مدل حکومتی ولايت فقيه ، ره آورد مناسبی برای جامعه ايران نداشته است.و هر روز گسلهای بيشتری از ناکارامدی ها ، نمايان می شود.

از اينرو نظريه حکومتی ولايت فقيه ، نظريه ای در حال احتضار است که در حال حاضر به زور سرکوب و استفاده از نيروهای امنيتی و تقسيم پول نفت در بين هواردان و سياست حامی پروری ، حکومت سعی می کند که چند صباحی بيشتر به عمر آن بيافزايد.

نکته اينجاست که زوال و بن بست اين مدل حکومتی ، بيشتر از اينکه به خاطر فعاليت اپوزيسيون و نيروهای مخالف باشد ، به خاطر وجود ضعف های ذاتی اين مدل حکومتی است و ناکارامديهای که اين مدل به خاطر نقاط ضعف عمده در دل خود دارد ، آنرا به جنازه ای در حال احتضار تبديل کرده است.

از منظر ديگر ، قبول نداشتن نظريه حکومتی ولايت فقيه ، و مخالفت با آن به هيچ وجه مخالفت با دين و ضديت با دين نبايد تلقی شود ، چون اين نظريه فقط يک مدل حکومتی است که توسط عده ای ارائه شده است و به هيچ وجه وحی منزل نيست.و در عمل هم ديده ايم که اين مدل حکومتی ، ناکارامدی خود را در تمام عرصه ها به اثبات رسانده است.ملت ايران را اگر مسلمان بدانيم ، با شکل گيری حکومت ولايت فقيه مسلمان نشده اند و مسلما ، با رد کردن اين نظريه و مدل حکومتی نيز ، غير مسلمان نخواهند بود.