نقل است که در روزگاران قديم و در روستايي دورافتاده ، کربلايي محمد، دوست همراه و مهربان و دلسوزی داشت.از قضا اين دوست ، در دعوايي که با مشهدی حسين نجار دهکده در گرفته بود ، توانسته بود حسابی از پس نجار بيچاره بربيايد ولی در دعواهای ديگر حسابی کتک خورده بود.اين موضوع هميشه در پس زمينه ذهنش مانده بود.
روزی کربلايي محمد دعواي سختی با يک نفر می کند و حسابی کتک می خورد و لت و پار می شود و اين دوستش برای دلداری نزد او می رود.هر چه می خواهد حرفی بزند و چيزی بگويد که در راستای دلداری دادن به کربلايي محمد باشد ، چيزی به ذهنش نمی رسد و از طرفی دوست دارد که چيزی بگويد که موجب دلداری دوستش شود. خلاصه برای اينکه چيزی گفته باشد ، رو به کربلايي محمد می کند و می گويد :«می خواهی بروم مشهدی حسين نجار را کتک بزنم و لت و پار کنم؟»
حالا حکايت نيک آهنگ هم ، حکايت همان دوست دلسوز و مهربان است.عده ای آدم کش و ديوانه به جان ملت افتاده اند و ملت را لت و پار کرده اند و تجاوز کرده اند و کشته اند و می کشند و حق و حقوقشان را پايمال می کنند و ايشان در راستاي دلسوزی و برای اينکه چيزی گفته باشند ،نهايت کمکشان اين است که به ميرحسين گير بدهند.حالا يک نفر پيدا شده که تمام همت و تلاش و آبرو و سابقه و جان و خانواده و همه چيزش را در راه ملت در طبق اخلاص گذاشته است، ديگر اين گير دادنها برای چيست؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر